یلدا
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدم تا کور سوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افق ها،علم زدم با وامی از نگاه تو خورشید های شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد اشک از تو وام کردم و در باورم زدم از شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه،قرعه ی قسمت به غم زدم حسین منزوی
نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت
3:45 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |